- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سراپا را چو در رخت زمردفام میپیچد به خود چون تاک سرو از رشک آن اندام میپیچد
2 حیا دارد لبش را این قدرها کمسخن با ما چو برگ غنچه از شرمش زبان در کام میپیچد
3 چو عکس لعل او در ساغر می آتش اندازد ز بیتابی به خود گردابآسا جام میپیچد
4 شکست امروز خم از سنگ جورش محتسب را بین که بر بیدست و پایی با هزار ابرام میپیچد
5 گلوی تر نسازد باده جویا دور از آن محفل مِیَم گردابسان بیلعل او در کام میپیچد