- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرافرازا تو آن صدری که طبعت به جز تخم نکو نامی نکارد
2 گلستان کرم را بشکفد گل اگر ابر کفت بر وی به بارد
3 میان هر چه زان عاجز شود وهم حکومتها همه رایت گذارد
4 ز من دریاب و این یک نکته بشنو که هر کان بشنود بر دل نگارد
5 تبی کامد به تو نز بهر آن بود که تا بر خاطرت رنجی گمارد
6 ز بس کامیخت با دونان بترسید که او را هر کس از دونان شمارد
7 به دریای لطافت کان تن تست فروشد تا مگر غسلی برآرد
8 پس آنگه زود برگردید و دانست که تاب حمله دریا ندارد
9 سزد گر طبعت از روی بزرگی چنین بی خردگی زو در گذارد
10 نصیب خصم بی آب تو با دا تبی کورا به خاک و گل سپارد