- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سپهر دین عمر خورشید خطاب چراغ هشت جنت شمع اصحاب
2 چه شمعی کافتاب نامبردار طواف او کند پروانه کردار
3 ازین پرتو که بود آن شمع دین را نمیشایست جز خلد برین را
4 اگر او قطب دین حق نبودی کمال شرع را رونق نبودی
5 ز بهر سر بریدن سر بداد او بدان شد تا سرآرد سر نهاد او
6 چو آهنگ سر شمع هدی کرد به پیش طای طاها سر فدا کرد
7 چو چشم جان او اسرار بین شد شکش برخاست مشکلها یقین شد
8 شریعت را کمال افزود اول ز چل مردان یکی او بود اول
9 رسولش گفت گر بودی دگر کس نبی جز من نبودی جز عمر کس
10 خداوند جهان از نور جانش سخنها گفته بی او بر زفانش
11 چو حق را حلقهٔ در گوش کرد او بنامش زهر قاتل نوش کرد او
12 از آن برخویشتن زهر آزمودی که صد تریاق فاروقیش بودی
13 چنان شد ظلم در ایام او گم که اشکی در میان بحر قلزم
14 جهان از عدل او آسوده گشته ستم از بیم او نابوده گشته
15 عجم را تا قیامت درگشاده هزار و شصت وشش منبر نهاده