از زلف خودم بویی بر از جهان ملک خاتون غزل 170

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

از زلف خودم بویی بر دست صبا بفرست

1 از زلف خودم بویی بر دست صبا بفرست کشتی به جفا ما را بویی ز وفا بفرست

2 چون روز و شبم ساکن در کوی غمت جانا از کوی وصال خود هم بخش گدا بفرست

3 جانا چو زکات حسن بر مستحقست واجب من مستحقم باری بی روی و ریا بفرست

4 گفتم به وصال خود دریاب دمی ما را گفتا که جهان و جان زودم به نوا بفرست

5 رنجور غم عشقم هستی تو طبیب دل در درد گرفتارم دریاب و دوا بفرست

6 چون خیل خیال تو آورد شبیخونی بردند به یغما جان از وصل صفا بفرست

7 گفتا به جهان ما را سودای کسی در سر چون نیست برو عاشق از دور دعا بفرست

8 گفتم اگرم باشد رخصت که دهم جان را در پای تو گفتا نه بنشین تو ثنا بفرست

9 ای دل هوس وصلش داری نشود ممکن مرغ دل سرگردان از روی هوا بفرست

عکس نوشته
کامنت
comment