1 خویشتنداری و خموشی را هوشمندان حصار جان دانند
2 گر زیان بینی از بیان بینی ور زبون گردی از زبان دانند
3 راز دل پیش دوستان مگشای گر نخواهی که دشمنان دانند
1 نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
2 نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
1 دل زود باورم را به کرشمهای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
2 به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نهای که بودی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به