1 خود آمده زنده مرده می باید رفت شطرنج خیال برده می باید رفت
2 روزی که سفر کنی سعیدا ز جهان خود را به خدا سپرده می باید رفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 مصور چون به تصویر آورد موی میانش را چسان خواهد کشیدن با قلم مد بیانش را
2 دلم پیوسته از چین دو ابرویش حذر دارد که نتواند کشیدن غیر صانع کس کمانش را
1 گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را
2 چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را
1 چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما پاک است از ریا و حسد خاندان ما
2 غیر از هدف شدن نزند فال دیگری گر مهره های قرعه شود استخوان ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **