خویش را یکبارگی تا سختم از دل وداع از سعیدا غزل 413

خویش را یکبارگی تا سختم از دل وداع

1 خویش را یکبارگی تا سختم از دل وداع از میان ما و او برخاست رسم انقطاع

2 [ذره ای] تا مهر دنیا هست یاران را به دل دایماً در کار خواهد بود آیین نزاع

3 بس خنک بربسته زاهد بر سرش عمامه را زان برودت دایماً از نزله اش باشد صداع

4 جرم ما و رحمت حق هر دو خواب افتاده است تیرگی از ابر باشد خوشنما از مه شعاع

5 یک سر مو فعل بی‌جا هست نقصان کمال جامه کوتاه است کم باشد چو اطلس [یک ذراع]

6 عشقبازی را سعیدا از هوسناکان مجو سالک این راه ساکن باید و مرد شجاع

عکس نوشته
کامنت
comment