- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیده در آب روان و لب کشتست مرا با رخ دوست جهان باغ بهشتست مرا
2 ترک جوی و لب دلجوی نمی یارم گفت چه توان کرد چو این طبع و سرشتست مرا
3 سرگذشتم ز غمت دوش ندانی که چه بود آب چشم از سرم ای دوست گذشتست مرا
4 مژه برهم نتوانم زدن اندر شب هجر که وصال تو در این دیده نشستست مرا
5 روی بنمای به جان تو که اندر شب تار رخ زیبای تو مانند فرشتست مرا
6 چون توانم حذر از مهر تو کردن جانا آیت عشق تو بر سر چو نبشتست مرا
7 گفتمش خرده به خردان غمت بیش مگیر گفت تدبیر چه؟ چون خوی درشتست مرا