دیده در آب روان و لب کشتست از جهان ملک خاتون غزل 12

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دیده در آب روان و لب کشتست مرا

1 دیده در آب روان و لب کشتست مرا با رخ دوست جهان باغ بهشتست مرا

2 ترک جوی و لب دلجوی نمی یارم گفت چه توان کرد چو این طبع و سرشتست مرا

3 سرگذشتم ز غمت دوش ندانی که چه بود آب چشم از سرم ای دوست گذشتست مرا

4 مژه برهم نتوانم زدن اندر شب هجر که وصال تو در این دیده نشستست مرا

5 روی بنمای به جان تو که اندر شب تار رخ زیبای تو مانند فرشتست مرا

6 چون توانم حذر از مهر تو کردن جانا آیت عشق تو بر سر چو نبشتست مرا

7 گفتمش خرده به خردان غمت بیش مگیر گفت تدبیر چه؟ چون خوی درشتست مرا

عکس نوشته
کامنت
comment