1 دردی طلب از خدا دوا چیزی نیست بی درد مشو که بینوا چیزی نیست
2 در حالت نزع، عقل بی تدبیری است کشتی چو شکست ناخدا چیزی نیست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در محیط دین ز بس کشتی تبه گردیده است کعبه را زان جامه در ماتم سیه گردیده است
2 بسکه در عین گنه از دیده اشکم رفته است چشم من سرچشمهٔ بحر گنه گردیده است
1 چه شور است این که در کاشانهٔ ماست که عقل ذوفنون دیوانهٔ ماست
2 فلک صیاد ما صید و جهان دام نصیب و قسمت، آب و دانهٔ ماست
1 هر کجا مینا و جامی از می گلگون پر است وای بر پیمانه و مینای ما کز خون پر است
2 شیشهٔ ما را شکستی خوب کردی پر نبود خاطر ما را نگه داری ستمگر، چون پر است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به