1 حق ببین و بگو به چشم و زبان تا به صحرای دین رسی ز نهفت
2 کور نادان که حق نخواهد دید گنگ نادان که حق نیارد گفت
1 جور از این برکشیده ایوانست که بر او مشتری و کیوانست
2 دم سردی که برکشد مردم هم از این برکشیده ایوانست
1 آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند
2 عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند
1 بهار لاله رخساری نگار سرو بالایی گل و شمشاد زلفینی مه و خورشید سیمایی
2 نگار و مه تو را خوانم، بهار و گل تو راگویم که اینها عالم آرایند و آنها را تو آرایی