بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد از عراقی غزل 51

بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد

1 بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد آری چه توان کردن؟ با مات نمی‌افتد

2 گیرم که نمی‌افتد با وصل منت رایی با جور و جفا، باری، هم‌رات نمی‌افتد؟

3 می‌افتدت این یک دم کیی براین پر غم شادم کنی و خرم، هان یات نمی‌افتد؟

4 هر بیدل و شیدایی افتاده به سودایی وندر دل من الا سودات نمی‌افتد

5 با عشق تو می‌بازم شطرنج وفا، لیکن از بخت بدم، باری، جز مات نمی‌افتد

6 از غمزهٔ خونریزت هرجای شبیخون است شب نیست که این بازی صد جات نمی‌افتد

7 افتاده دو صد شیون از جور تو هرجایی این جور و جفا با من تنهات نمی‌افتد

8 بیچاره عراقی، هان! دم درکش و خون می‌خور چون هیچ دمی با او گیرات نمی‌افتد

عکس نوشته
کامنت
comment