رازها را لب خاموش نگهبان از جویای تبریزی غزل 539

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

رازها را لب خاموش نگهبان باشد

1 رازها را لب خاموش نگهبان باشد غنچه را پرده در دل لب خندان باشد

2 رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او هر قدر نقش که بر صفحهٔ امکان باشد

3 آتش افروز دلم آنکه به یک ساغر شد گر کشد جام دگر آفت دوران باشد

4 خال بیجاست بجز عارض او در هر جاست مسند مور کف دست سلیمان باشد

5 غم متاعی است که در سینه من ریخته است حسن، جنسی که به بازار تو ارزان باشد

6 بر لبش شور فغان شیون زنجیر شود هر کرا زلف کجت سلسله جنبان باشد

7 دل جویا ز تمنای می و شاهد و شمع همچو پروانه و شبهای چراغان باشد

عکس نوشته
کامنت
comment