- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوم پند آنکه با نادان مشو یار که از نادان، کشی اندوه بسیار
2 ز نادان، عاقل آن به کو گریزد که از او جز سیه رویی نخیزد
3 ز دانا گر رسد صد جور بهتر که نادانت دهد صد بدره زر
4 ببر از مرد جاهل تا توانی که با او هست ضایع، زندگانی
5 مکن هم صحبتی با هیچ جاهل که خوش زد این مثل، آن مرد کامل
6 که با ناجنس، صحبت داشت یک دم اگر جنت بود، باشد جهنم
7 اگر خواهی که هرگز نبودت بد نشین تا می توان، با بهتر از خود
8 سخن بشنو ز دانا، تا که بتوان مبین نادان که بادا مرگ نادان
9 تو شیرینی شنو این پند شیرین که دانایان پیشین گفته اند این
10 که با ناجنس منشین و میامیز بود تا سعیت از نادان بپرهیز
11 که یک نادان، برانگیزد از آن گرد که صد دانا نیارد چاره اش کرد