1 صد زخم چشید نفس و افگار نشد صد تجربه کرد عقل و بر کار نشد
2 از گردش چرخ صد هزاران عبرت این دیده بدید و هیچ بیدار نشد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
2 خواهی که عزیز مصر باشی در راه از عشق کمر ببند و از صدق کلاه
1 ای دل به غم فراق رایی می زن بر چنگ امید او نوایی می زن
2 زنهار هزیمت مشو ار خسته شوی افتاده و خسته دست و پایی می زن
1 دل گفت که ای جان من آن زهره کراست کز خاک در تو توتیا یارد خواست
2 از ذات منزّهی و از عیب جدا تو پاکی و بر تو «قل هو الله» گواست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به