- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صیاد زد بتیرم وبالم شکست و رفت از کثرت شکار ببندم نبست و رفت
2 با صد نیاز خواستم از وی نشستی آمد بناز بر سرم و برنشست و رفت
3 از عقل بس عقال نهادم بپای دل دستی نمود و رشته عقلم گسست و رفت
4 نزدیک بود زخم درون به شود که یار آمد بنوک تیر نظرباز خست و رفت
5 کردم جگر کباب و زخون درون شراب خورد آن شراب بامزه گردید مست و رفت
6 نقش بتان بشستم و شد جلوه گر بتی آشفته را نمود زنو بت پرست و رفت
7 مشغول غیر بود که حیدر پدید شد آورد بازیاد زعهد الست و رفت