1 حمامی را بگو گرت هست صواب امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب
2 تا من به سحرگهان بیایم به شتاب از دل کنمش آتش وز دیده پر آب
1 در ره چو بداشتم به سوگندانش از شرم عرق کرد زخ خندانش
2 پس بر رخ زرد من بخندید به لطف عکس رخ من فتاد بر دندانش
1 چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
2 ای چشم هم چشم به چشمت روشن چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
1 چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر
2 هرگز نکنم برون من ای جان جهان پای از خط بندگی و از عهد تو سر