گویند جان خواهد ز من این از نشاط اصفهانی غزل 217

نشاط اصفهانی

آثار نشاط اصفهانی

نشاط اصفهانی

گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من

1 گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من

2 دل را سپردم با غمش، این جان من وان مقدمش آن جعد و زلف در همش، وین کار بی‌سامان من

3 آن رسم ناگه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش آن دیدن و خندیدنش بر دیدهٔ گریان من

4 در خاک کویش منزلم در جعد گیسویش دلم رویش چراغ محفلم، مهرش فروغ جان من

5 امشب میان انجمن پیمانه گفتم بشکنم از زلف ساقی سد شکن افتاد در پیمان من

6 بیهوده من در جستجو بودم که یابم وصل او درمان چو آمد درد کو، من دردم او درمان من

7 من دوزخ دل، او بهشت، او کعبهٔ جان، من کنشت با هم نگنجد خوب و زشت، وصلش بود هجران من

عکس نوشته
کامنت
comment