سرمه کی طاقت آن چشم پر از ناز آرد از سعیدا غزل 244

سرمه کی طاقت آن چشم پر از ناز آرد

1 سرمه کی طاقت آن چشم پر از ناز آرد تا دل خستهٔ صاحب نظری نازارد

2 به دلم تخم وفا پاش ببین دهقان را هرچه انداخته در خاک همان بردارد

3 آه من حلقه به گوش تو مگر اندازد که به امید همان دیده گهر می بارد

4 هر که بی عشق قدم در ره حق بگذارد می رود بر غلط این راه سری می خارد

5 خبر از حاصل عشقت نبود دل را لیک چند روزی است که تخم هوسی می کارد

6 همچو آن بندهٔ خر کار به دنبال خود است هر که نارفته ز خود راه خدا بسپارد

7 عمرها رفت و سعیدا و نشد از پی دل دلبرش رام که او را به وفا بازآرد

عکس نوشته
کامنت
comment