1 سردار جهان خواجه که آئینش سخاست بحریست کفش که موج آن جمله عطاست
2 من تشنه لب از ساحل آن گشتم باز این نیز هم از طالع شوریده ماست
1 آنچه با من میکند از دوستی سیمین تنی دشمنم نپسندد آنحالت بجای چون منی
2 هر مژه در چشم من خاریست بی برگ گلش طالع من بین که خاری یافتم در گلشنی
1 ای نرگس مست تو برده دل هشیاران با عقل خود اغیارند از عشق رخت یاران
2 زلف تو کند پیدا احوال پریشانم چشم تو برد دل را با خانه بیماران
1 سید پسرا روی تو ماه ختن است بالات براستی چو سرو چمن است
2 گر پسته شیرین تو خندان نشدی معلوم کجا شدی که هیچت دهن است
1 دلا تا میتوان کردن منه پیش سران گردن ترا خود وجه نان خوردن رساند قادر مطلق
2 ببر شاخ طمع از پی که باشد بار آن لاشی طمع اسمی بود کزوی شود صدر شور و شر مشتق
1 هر که در اصل بد نهاد افتاد هیچ نیکی ازو مدار امید
2 ز آنکه هرگز بجهد نتوان کرد از کلاغ سیاه باز سفید