1 ای «سقاهم ربهم » نام لبت آب حیوان جرعه جام لبت
2 روح قدسی دردی آشام لبت خون عاشق ریختن کام لبت
1 دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد که آفتاب رخت در قدم علم می زد
2 ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد
1 صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
2 ای صوفی خلوتنشین بستان ز رندان کاسهای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟
1 ز تو چشم وفا داریم و هیهات این کجا باشد تمنای محال است این که خوبان را وفا باشد
2 به شوخی دل ز ما بردی و روی از ما نهان کردی نباشد عیب، پرسیدن: ترا خانه کجا باشد