1 ساقیا فصل بهار است غنیمت دانش شیخ پیمانه شکن را بشکن پیمانش
2 دور دوران ندهد هیچ گشایش ساقی افتتاحی بکن از جام می و دورانش
3 ملک فانی چه محل دارد و عیش و طربش یار باقی طلب و صحبت جاویدانش
4 گریه ابر ببین دیده خونبار بجوی عشوه گل چه خری و دهن خندانش
5 بسکه خون دل عشاق بخورد آن لب لعل گوئی آلوده بخون است در دندانش
6 جرعه می بکف تست و مرا جان بر لب خیز ساقی بده آن جرعه و خوش بستانش
7 زر که منعم بنهد کز پس مرگش بدهند نوشدارو که پس از مرگ کند درمانش
8 هر که در دشت عمل تخم نکارد بشتاء چه تتمع برد از حاصل تابستانش
9 هر که بر دامن حیدر نزند دست امروز گرچه نوح است بفردا ببرد طوفانش
10 هر چه بینی بجهان فانی و پایانش هست دولت سرمد عشق است و مجو پایانش
11 سر عشق ار بلب آشفته بیارد چون شمع آتشی دارد نتوان که کند پنهانش
دیدگاهها **