ساقیا بر سر جان بار گران از همام تبریزی غزل 142

همام تبریزی

آثار همام تبریزی

همام تبریزی

ساقیا بر سر جان بار گران است تنم

1 ساقیا بر سر جان بار گران است تنم باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم

2 من از این هستی خود نیک به جان آمده‌ام تو چنان بی‌خبرم کن که ندانم که منم

3 نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم

4 گل بستان جهان در نظرم چون آید روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم

5 پیش این قالب مردار چه کار است مرا نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم

6 مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

7 ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم

8 خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

9 در میان من و معشوق همام است حجاب وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم

عکس نوشته
کامنت
comment