ساقیا می ده که صحرا سبز و بستان خرم از جامی غزل 122

ساقیا می ده که صحرا سبز و بستان خرم است

1 ساقیا می ده که صحرا سبز و بستان خرم است توبه ای کامروز نشکسته ست در عالم کم است

2 از زجاجی جام می ریزد ز یکدیگر فرو گر چه همچون سنگ اساس توبه ما محکم است

3 یاد کن جم را چو نوشی باده عشرت که جام یادگاری مانده در دست حریفان از جم است

4 همچو زلف خوبرویان برکنار گل نشین ای که کارت از کشاکشهای دوران درهم است

5 بگذران امسال وقت گل به مستی خوش که پار ناخوش و خوش رفت وحال سال دیگر مبهم است

6 وارهان از محنت هستی به مستی خویش را زانکه هستی محنت اندر محنت و غم بر غم است

7 جامی از ابر بهاران بر چمن باران چه سود چون سحاب لطف ساقی در حق ما بی نم است

عکس نوشته
کامنت
comment