ساقی بیا که دیگر زین گفت و گو بجانم از جامی غزل 357

ساقی بیا که دیگر زین گفت و گو بجانم

1 ساقی بیا که دیگر زین گفت و گو بجانم یکدم ز ساغر می نه مهر بر دهانم

2 تنگ آمدم ز دانش درده شراب صافی تا لوح خاطرم را شوید ز هر چه دانم

3 هر چند حیله کردم از خویشتن نرستم می ده که تا به مستی خود را ز خود رهانم

4 زان می که گر بنوشم یک جرعه روزی از وی چون خضر تا قیامت زان جرعه زنده مانم

5 زان می که بعد عمری برخاک ار بریزی چون شاخ تازه از گل برروید استخوانم

6 چون نیست می مباحم در کیش خودپرستان به زآب روی ایشان خاک در مغانم

7 از می رساند جامی خود را به وصل جانان ساقی بیا که باشد خود را به وی رسانم

عکس نوشته
کامنت
comment