ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت از جامی غزل 123

ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است

1 ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است

2 چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ ای پندگو برو که نه جای نصیحت است

3 جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس کز عاشقی نصیبه او داغ محنت است

4 پیکان آبدار که آید ز دست دوست بر عاشقان سوخته بارا رحمت است

5 زان دم که سرفکند بر آن آستان مرا بر گردنم ز تیغ تو صد بار منت است

6 هر سفله پی به گنج قناعت کجا برد این نقد در خزینه ارباب همت است

7 ز ابنای دهر وقت کسی خوش نمی شود خوش وقت آن که معتکف کنج عزلت است

8 جامی به جست و جو نتوان وصل دوست یافت موقوف وقت باش که این کار دولت است

عکس نوشته
کامنت
comment