1 سامان پریشان دلی اندوخته دارم زان طرّه که بر دوش و بر انداخته دارد
2 دوزخ به دل، از ناله برافروخته دارم زان شعلهٔ قامت، که برافراخته دارد
1 آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
2 وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم
1 تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا
2 نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟ سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا