1 سلیم اعدای تو حیوان چندند به ایشان ترک هر بیش و کمی کن
2 چوز خمی می رسد از ناکسانت برآن از چرب نرمی مرهمی کن
3 ز شیطان خود نشاید بود کمتر اگر خصمی کنی، با آدمی کن
1 شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را که احتیاج شکر نیست شیر مادر را
2 درین محیط، قناعت به آب تلخی کن همان به جام صدف ریز آب گوهر را
1 منم آن مرغ که دل نوحه طراز است مرا قفسی تنگ تر از چنگل باز است مرا
2 نوبهار است و چو گلبن ز جنون در جوشم که دگر موسم گل کردن راز است مرا
1 یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت
2 بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید زان به شبگیر بلند آن شوخ مه پیکر گریخت