- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است یک نگاه آیینه را سامان بیهوشی بس است
2 دایم از فیض سحر روشن روانان زنده اند مردن شمع و چراغ بزم خاموشی بس است
3 می پرستی محتسب از ما بلندآوازه شد شیشه را با ساغر و پیمانه سرگوشی بس است
4 اینکه می گویی ندانم یار را از بیخودی یک دلیل معرفت از خود فراموشی بس است
5 گر فقیری چشم از دنیا و مافیها بپوش کسوت درویش پنداری نمد پوشی بس است
6 نرم نرمک چیست عمرت پنجهٔ پنجه گرفت همچنان در فکر دنیا سخت می کوشی بس است
7 من کجا جویا و ره بردن به بزم او کجا اینکه دارم با خیال او هماغوشی بس است