1 سحرگه ز آرزوی شوق دیدار کشاندم خویش بر بالین دلدار
2 ادب نگذاشت فایز بوسدش لب همی سودم به زلفش چشم خونبار
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سحر چون زهره از مشرق برآمد نگارم همچو مه از در درآمد
2 ز فیض مقدم دلدار فایز بحمدالله شب هجران سرآمد
1 ز من گشتی جدا ای سرو آزاد نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
2 چه کردم ای مه فایز که هرگز نه یادم کردی و نه رفتی از یاد
1 برو قاصد که در رفتن ثوابست به تعجیلی برو حالم خرابست
2 به تعجیلی برو در پیش دلبر بگو فایز دمادم در عذابست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **