- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سحر ز هاتف میخانه ام سروش آمد که بایدت به در پیر می فروش آمد
2 به جان چو خدمت میخانه راکمر بستم سرم ز مستی آسودگی به هوش آمد
3 چو ره به گشت گلستان وحدتم دادند نوای بلبل و زاغم، یکی به گوش آمد
4 به پای مغبچه گر جان دهم غریب مدان که خون مشرب یک رنگیم به جوش آمد
5 برآور از قفس ای بلبل خزان زده سر که فصل گل شد و ایام عیش و نوش آمد
6 دگر خموش نشستن به خانه، بی دردیست که قمری از سر هر شاخ در خروش آمد
7 سرم به قیصر و خاقان فرو نمی آید از آن زمان که سبوی میم به دوش آمد
8 کسی زبان نتواند به راز غیب گشود جرس به قافلهٔ اهل دل خموش آمد
9 به دست پیر خرابات توبه کرده حزین که مست از در میخانه خرقه پوش آمد