1 سحر چون ماه سر بر زد زخاور دریغا یار هم سر می زد از در
2 برای انتظار دوست، فایز نشینم منتظر تا روز محشر
1 دو گیسوی تو جانا لیله القدر بیاض گردن تو مطلع الفجر
2 ملایک تهنیت گویند فایز! «شب وصلت ز الف شهر بهتر»
1 بگو تا دلبر حورم بیاید سفید و نازک و بورم بیاید
2 دمی که میرود تابوت فایز بگو تا بر لب گورم بیاید
1 خروس امشب بداده هرزه خوانی مگر وقت سحر امشب ندانی؟
2 اگر بیدار گردد یار فایز به بالت تیر تا شهپر نشانی
1 جوانی گر به نرخ جان فروشند بده جان و بخر کارزان فروشند
2 اگر داد و ستد رسم است فایز نپندارم چنین ارزان فروشند
1 بهشتی ای صنم دادی نشانم پس آنگه دوزخی کردی مکانم
2 به فایز آب کوثر وعده دادی چرا آتش زدی آخر به جانم؟