- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سحر به دامن کهسار، لاله گفت به سنگ ز رنگ و بوی جوانی، چه بود حاصل ما؟
2 به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود کسی که برزند آبی بر آتش دل ما
3 نه سرو بر سرم افراشت سایبان روزی نه عندلیب، شبی نغمه زد به محفل ما
4 نه چشمی از رخ رنگین ما نصیبی یافت نه چشمه، آینه بنهاد در مقابل ما
5 در این بهار که جمعند شاهدان چمن قضا فکند به دامان کوه منزل ما
6 به خیره، چهره برافروختیم و پژمردیم ندیده رهگذری، جلوه شمایل ما
7 ز حرف لاله برآشفت سنگ خاره و گفت: که ای مصاحب خودبین و یار غافل ما
8 به شکر کوش، گر از ورطه بلا دوریم که نیست ره غم و اندوه را به ساحل ما
9 از آن گروه منافق که خصم یکدگرند گشوده کی شود ای دوست، عقده دل ما
10 چو خار طعنه مزن، گر نه همنشین گلی که همنشین من و توست بخت مقبل ما
11 به گوشهگیری، مجموع باش و دم درکش کز اجتماع، پراکندگیست حاصل ما