1 سحر دل خود به خود فریاد می کرد از این فریاد خاطر شاد می کرد
2 سراپا شمع سان می سوخت فایز مگر عهد جوانی یاد می کرد
1 بشارت باد ای دل دلبر آمد به پیشت آن بت مه پیکر آمد
2 تو فایز جان شیرینت فدا کن که شیرین با لب پر شکر آمد
1 مرا تا دل به تن تسلیم کردند همی مهر بتان تعلیم کردند
2 دل فایز بتان بردند یغما ببردند و به هم تقسیم کردند
1 سر زلف تو جانا لام و میم است چو بسم الله الرحمن الرحیم است
2 به هفتاد و دو ملت برده حسنت قدم از هجر تو مانند جیم است