سحر اشکم خروشان بود و آهم از حزین لاهیجی غزل 789

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

سحر اشکم خروشان بود و آهم شیون افکن هم

1 سحر اشکم خروشان بود و آهم شیون افکن هم دل شوریده می نالید و ناقوس برهمن هم

2 نه ای هم چشم من، ای شمع محفل گریه کمترکن سرشک از دیده می بارید با من ابر بهمن هم

3 تماشای گل و سنبل فریبد کی نگاهم را؟ که چشمی می توانم آب داد از دود گلخن هم

4 شب و روز دگر می بایدم از زلف و رخسارش شب تاریک در یادش گذشت و روز روشن هم

5 به محشر می برم سرمایه، زهرآلود پیکانی که چشم التفاتی داشت تیرش با دل من هم

6 بن هر لخت سنگ از خوش نشینان می دهد یادی پریشان سایه های بید در دامان گلشن هم

7 محال است اینکه از افسانه با خواب آشنا دارد به راهت دیدهٔ حیرت نگاهان، چشم روزن هم

8 فراغت گوشه ها داریم، هر جا خوش کنی بنشین دل خالی ز غیر و دیدهٔ پاکیزه دامن هم

9 غبار رهگذارت گشتم و از سرگرانیها نیفشاندی کف خاک مرا در چشم دشمن هم

10 تو تا رفتی ز گلزار، ای بهار کام بخشیها پریشان طره سنبل شد، گریبان پاره سوسن هم

11 حزین انصاف اگر باشد چرا گل واکند گوشی؟ نیم خاموش گشت و عندلیبان نوازن هم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر