1 سحر، دل ناله های زار می کرد چنان که دیده را خونبار می کرد
2 شکایتهای ایام جوانی به فایز یک به یک اظهار می کرد
1 هنوزم بوی زلفش در مشام است هنوزم ذوق لبهایش به کام است
2 کجا فایز شود از ناله خاموش مگر آن دم که در خاکش مقام است
1 اگر خواهی بسوزانی جهان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
2 بت فایز اشارت کن به ابروت بکش تیغ و بکش پیر و جوان را