سحر چون زهره از مشرق برآمد از فایز بیتی‌ 109

1 نه از دل می رود بیرون خیالت نه از یادم رود یک دم وصالت

2 معاذالله رود از یاد فایز رخ و زلف و لب و دندان و خالت

1 خم ابروست یا شمشیر بهمن مژه یا نیزه یا تیر تهمتن

2 بت فایز منیژه‌سان به یکبار به چاهم درفکن مانند بیژن

1 اگر دانی که فردا محشری نیست سوال و پرسش و پیغمبری نیست

2 بتاز اسب جفا تا می‌توانی که فایز را سپاه و لشکری نیست