1 سحاب بهر یمین پادشاه روی زمین به رقعهای که ز خطش زلال جان بچکد
2 سواد شعر مرا التماس کرد از من کنم به دیده سودای که آب از آن بچکد
1 عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است لیلة القدری که میگویند پندار امشب است
2 حلقهها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف قدسیان را نیز گویی روز بازار، امشب است
1 بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است
2 مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است
1 شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است ز چپ و راست، مخالف، ز پیش و پس، چاه است
2 مقم تهلکه است این ولی منم، فارغ ز کار دل، که به دلخواه یار دلخواه است