1 ساقی ز صراحی می گلگون می ریخت مطرب گه زخمه در مکنون می ریخت
2 فصاد و طبیب گشته بودند بهم این نبض همی گرفت و آن خون می ریخت
1 رخش امل متاز که ایام توسن است کار عدم بساز که رحلت معین است
2 بر خاک عاشقی پی او بر مگیر هان زیرا رقیب بر ره و معشوق دشمن است
1 در کوی تو عقل بی قراریست بی روی تو روح سوگواریست
2 هر تار ز نرگس تو تیری است هر موی طره تو ماریست
1 رخت عاشقان را نظر میپذیرد لبت خستگان را شکر میپذیرد
2 فلک را شکرخنده میآید آنجا که پروانه را شمع پر میپذیرد