- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم لبریز گشته ایم ز خون، باده چون کشیم
2 ما روی گرم را، دل و جان وقف کرده ایم این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم
3 دل را نداده اند و عنانش به دست اوست ما از کفش عنان دلِ داده چون کشیم
4 ما را بود معامله با عالم قدیم منت از این جهان عدم زاده چون کشیم
5 ما مرد دستگیر کسی نیستیم، لیک دامن ز دست مردم آزاده چون کشیم
6 منزل دراز و طبع جوانمرد و وقت کم دست از میان دشمن استاده چون کشیم
7 دل را عنان گرفته صنم می کشد به دیر او را به وعظ بر سر سجاده چون کشیم
8 بر دست پیر منت سجاده لازم است این نقش بر جبین دل ساده چون کشیم
9 عرفی بهشت نسیه و بزم وصال نقد دست از عنان دولت آزاده چون کشیم