صفای وقت جهان چون به ما نمی خواهد از سعیدا غزل 329

صفای وقت جهان چون به ما نمی خواهد

1 صفای وقت جهان چون به ما نمی خواهد که زشت آینهٔ باصفا نمی خواهد

2 شکست توبه خوش آمد مرا که رو زردی نمی کشد ز کس و مومیا نمی خواهد

3 بیا به کشتی بحر فنانشین و برو ز خود که کشمکش ناخدا نمی خواهد

4 چنان سبک شده ام در ره وفا که چو کاه کشیدنم مدد کهربا نمی خواهد

5 هر آنچه کس طلبد از کریم می یابد خوش آن که او ز خدا جز خدا نمی خواهد

6 کسی است نیک که نیکی چو می کند امروز در آن مقابله فردا جزا نمی خواهد

7 خوشم به طور سعیدا و بی نیازی او که زخم، مرهم و دردش دوا نمی خواهد

عکس نوشته
کامنت
comment