1 سائلی گفت با کسی به عجب با فلانت چه نسبت است و نسب
2 گفت او ترک هست من تاجیک لیک داریم خویشی نزدیک
3 دارد او پر درختها باغی بر یکی کرده آشیان زاغی
4 هر گه آن زاغ می کشد آوا آید آوای او بدین مأوا
5 تا مرا جای بودن این مأواست گوش من بر صدای آن آواست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای علم هستی ما با تو پست نیست به خود هست به تو هر چه هست
2 ذات تو هم هستی و هم هست کن هست کن عالم نوی و کهن
1 زد به جهان نوبت شاهنشهی کوکبه فقر عبیداللهی
2 آن که ز حریت فقر آگه است خواجه احرار عبیدالله است
1 ساده مردی شد مسافر با پسر هر دو را بر یک خرک بار سفر
2 بود پای از محنت ره ریششان بر سر آن کوهی آمد پیششان
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به