1 سائلی گفت با کسی به عجب با فلانت چه نسبت است و نسب
2 گفت او ترک هست من تاجیک لیک داریم خویشی نزدیک
3 دارد او پر درختها باغی بر یکی کرده آشیان زاغی
4 هر گه آن زاغ می کشد آوا آید آوای او بدین مأوا
5 تا مرا جای بودن این مأواست گوش من بر صدای آن آواست
1 ای که در دولت دین کم زنی چند دم از نسبت آدم زنی
2 آدمی آنست که دینی در اوست محو گمان کرده یقینی دراوست
1 شب که از هر کار دل پرداختی با حریفان نرد عشرت باختی
2 بزمگاهی چون بهشت آراستی مطربان حور پیکر خواستی
1 پیش شیخی رفت آن مرد فضول بهر بی فرزندیش خاطر ملول
2 گفت با من دار شیخا همتی تا ببخشد کردگارم دولتی