1 سائلی گفت با کسی به عجب با فلانت چه نسبت است و نسب
2 گفت او ترک هست من تاجیک لیک داریم خویشی نزدیک
3 دارد او پر درختها باغی بر یکی کرده آشیان زاغی
4 هر گه آن زاغ می کشد آوا آید آوای او بدین مأوا
5 تا مرا جای بودن این مأواست گوش من بر صدای آن آواست
1 ای علم علم برافراخته چون علم از علم سرافراخته
2 خویشتن از علم علم ساختی چون عمل آمد علم انداختی
1 شب که از هر کار دل پرداختی با حریفان نرد عشرت باختی
2 بزمگاهی چون بهشت آراستی مطربان حور پیکر خواستی
1 شه چو شد آگاه بعد از چند گاه زان فراق جانگداز عمر کاه
2 ناله بر گردون رسانیدن گرفت وز دو دیده خون چکانیدن گرفت