- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سائلی پرسید از آن شوریده حال گفت اگر نام مهین ذوالجلال
2 میشناسی بازگوی ای مرد نیک گفت نانست این بنتوان گفت لیک
3 مرد گفتش احمقی و بی قرار کی بود نام مهین نان شرم دار
4 گفت در قحط نشابور ای عجب میگذشتم گرسنه چل روز و شب
5 نه شنودم هیچ جا بانگ نماز نه دری بر هیچ مسجد بود باز
6 من بدانستم که نان نام مهینست نقطهٔ جمعیت و بنیاد دینست
7 از پی نان نیستت چون سگ قرار حق چو رزقت میدهد توحق گزار
8 حق چو رزقت داد و کارت کرد راست تو بخور وز کس مپرس این از کجاست