1 صدرا تو مکن غمز که آن غدر بود غماز همیشه خوار و بی قدر بود
2 رکنی سره قلب ننگردد هرگز داند همه کس که قلب در صدر بود
1 ای ز روی تو آب بر آتش دل ریشم متاب بر آتش
2 ای زرشک خط تو چون خط تو جگر مشک ناب بر آتش
1 در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
2 سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت
1 سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
2 نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد