1 ای صدر نایبی به ولایت فرست زود معزول کن شهابک منحوس دزد را
2 زرهای بیشمار به افسوس میبرد آخر شمار او بکن از بهر مزد را
3 تا دیگران دلیر نگردند همچو او فرمان من ببر بکش این زن به مزد را
1 چون نیستی آنچنان که میباید تن در دادم چنانکه میآید
2 گفتی که از این بتر کنم خواهی الحق نه که هیچ درنمیباید
1 ای کرده خجل بتان چین را بازار شکسته حور عین را
2 بنشانده پیاده ماه گردون برخاسته فتنهٔ زمین را
1 بیمهر جمال تو دلی نیست بیمهر هوای تو گلی نیست
2 بگذشت زمانه وز تو کس را جز عمر گذشته حاصلی نیست