1 ای صدر نایبی به ولایت فرست زود معزول کن شهابک منحوس دزد را
2 زرهای بیشمار به افسوس میبرد آخر شمار او بکن از بهر مزد را
3 تا دیگران دلیر نگردند همچو او فرمان من ببر بکش این زن به مزد را
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست