- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست
2 دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مست
3 شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست گشته در جنب سرا پردۀ اقبال تو بست
4 همة اندیشة غمها ز دل او برخاست در همه عمر خود آن کس که دمی با تو نشست
5 به سیه کاری از خدمت تو دورم کرد که سیه بادا روی فلک سفله پرست
6 تا در هجر تو بر من بگشادست قضا در شادی و طرب چرخ برویم در بست
7 مدّتی رفت که از من کرمت یاد نکرد والحق ازغصّۀ آن جان ز تن من بگسست
8 نرسم من به تو وز تو نرسد نامه به من این چنین حادثه را هم سببی دانم هست
9 شقّۀ کاغذ دانم ز منت نیست دریغ زانکه در حقّ منت هست کرمها پیوست
10 یا زبان قلمت چون ره من بسته شدست یا نه چون پای رهی دست دبیرت بشکست