- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غم بود چاره حریف به غم آموخته را بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را
2 پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما کرده ای جامهٔ آن تن نظر دوخته را
3 گر خجالت کش رخسار تو نبود گل باغ از کجا آورد این رنگ برافروخته را
4 زود چون شمع بری راه به سر منزل وصل هادی خویش کنی گر نفس سوخته را
5 نونیاز است دل و چشم تو پرمایل ناز مکن از دست رها مرغ نوآموخته را
6 کرده ای باز زهم صحبتی پیرمغان آتش خرمن طاقت رخ افروخته را
7 هر که خو کرده به هجران نبود طالب وصل هست شادی غم دیگر به غم آموخته را
8 کوه را چون پرکاهی برد از جا جویا سردهم گر ز مژه گریهٔ اندوخته را