غم بود چاره حریف به غم آموخته از جویای تبریزی غزل 91

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

غم بود چاره حریف به غم آموخته را

1 غم بود چاره حریف به غم آموخته را بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را

2 پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما کرده ای جامهٔ آن تن نظر دوخته را

3 گر خجالت کش رخسار تو نبود گل باغ از کجا آورد این رنگ برافروخته را

4 زود چون شمع بری راه به سر منزل وصل هادی خویش کنی گر نفس سوخته را

5 نونیاز است دل و چشم تو پرمایل ناز مکن از دست رها مرغ نوآموخته را

6 کرده ای باز زهم صحبتی پیرمغان آتش خرمن طاقت رخ افروخته را

7 هر که خو کرده به هجران نبود طالب وصل هست شادی غم دیگر به غم آموخته را

8 کوه را چون پرکاهی برد از جا جویا سردهم گر ز مژه گریهٔ اندوخته را

عکس نوشته
کامنت
comment