غم دماغم را پریشان کرده است از سعیدا غزل 126

غم دماغم را پریشان کرده است

1 غم دماغم را پریشان کرده است ناله جسمم را نیستان کرده است

2 هر گدایی را که چون از خود گذشت فقر را نازم که سلطان کرده است

3 هر که آسان دید دور چرخ را مشکلی را بر خود آسان کرده است

4 می تواند جسم ما را جان کند جان خود را آن که جانان کرده است

5 معنی آدم ز هر نقشی مخواه صورتش را گرچه انسان کرده است

6 دایه اش بس مهربان است و لطیف طفل ما خود را گریزان کرده است

7 از تبسم دوش در بازار عشق دلبر ما شکر ارزان کرده است

8 کعبهٔ دل را نمی داند چه سود؟ شیخ گو قطع بیابان کرده است

9 سر به جیب فکر، صوفی زان برد سیر جنت در گریبان کرده است

10 تا به جوش آمد سعیدا بحر دل نطق ما را گوهرافشان کرده است

عکس نوشته
کامنت
comment