1 غمگین دل من غم همه عالم خورد هر کجا که غمی دید همه در هم خورد
2 ناخورده غنی نماند شاید که کنون شادیّ دلم خورم که چندین غم خورد
1 سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
2 نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد
1 نفس باد صبا می جنبد غیرت مشک خطا می جنبد
2 سر و گویی سر حالت دراد می زند دست وز جا می جنبد
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست