باد صبا هر نفس از حکیم نزاری قهستانی غزل 1013

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

باد صبا هر نفس تازه کند جان من

1 باد صبا هر نفس تازه کند جان من کز نفسش می دمد بوی گلستان من

2 بس که به سر بر زدم دست به زاری نماند بلبل شوریده را طاقت دستان من

3 فصل ریاحین و من حبس به زندان تن جلوه کنان در چمن سرو خرامان من

4 رای سفر زد مرا عقل به دیوانگی ای که سرآسیمه باد عقل خطادان من

5 زود هلاکم کند درد جدایی که عشق بازنگیرد چنین دست ز دامان من

6 جامه درم تا به روز هر شب و هر بامداد تازه غمی برکُند سر زگریبان من

7 شعله زند بر اثیر آتش هجران دوست دود برآرد ز سر سینه ی سوزان من

8 عیش و نشاط و طرب جمله فراموش کرد زین همه محنت که دید خوی تن آسان من

9 جمع نباشد دلم خواب نیابد سرم تا نکند دیده باز بخت پریشان من

10 آه نزاری بسوخت پرده ی ناموس و صبر فاش نکرد ای دریغ قصه ی پنهان من

عکس نوشته
کامنت
comment