- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبا از رخ بکش یک دم نقابش که تا بینم رخ چون آفتابش
2 مگر بر حالم اندازد زمانی نظر زان چشم مست نیم خوابش
3 دو ابروی کماندارش ببیند که باشد با دلم پیوسته تابش
4 اسیر بند زنجیر خودم کرد کمند بند زلف پر ز تابش
5 شدم در کوی او خوارای عزیزان ندیدم نوبتی از هیچ بابش
6 اگر روزی به مهمان من آید برآنم کز جگر سازم کبابش
7 در این عالم ندیدم هیچ عاقل که چون من نیست شیدا و خرابش
8 خط زنگار گونش چون بخواندم نبشتم من ز خون دل جوابش
9 ببیند در جهان چشمم که روزی به رغم دشمنان بوسم رکابش